Sunday, December 30, 2007

پیکاسوی مامان



بازم یه عالمه حرف تلنبار شد برای یه روز نوشتن.این قصور مامانی رو ببخش. اما خوب همه رو با تاریخ و جزییات برات می گذارم.
امروز دوشنبه 10/10/86.باید از پنج شنبه 6/10 شروع کنم که فهمیدیم پسره اینقدر آدم شده که تو خواب حرف می زنه.نمی دونم خواب چی می دید اما آبه آبه می گفت.
جمعه مامان سر درد داشت و پسر خوب خیلی آروم از خواب ظهر که بیدار شد کنار مامانی نشست و واسه خودش مشغول شد. قربونش برم که خیلی مهربون و آروم شده. اینقدر شگفت زده ام کرد که دلم نیومد بلند شدم براش غذا آماده کردم. بعد نشستیم و سپهری برای اولین بار با گواش نقاشی کرد. عکس این اثر هنری رو میگذارم. چند روز پیش با لاک های مامان یه نقاشی کشید که
همین قرمزه است و بعد از اون این اولین نقاشی رسمیه پیکاسوی کوچک ماست. ما باز هم کمی باهم بازی کردیم وتلویزیون نگاه کردیم و این سپلی کوچک باز سر غذا خوردن البته بغل خواستن قهر کرد و مامان گذاشت و رفت به هوای اینکه خودش بیاد اما امروز بهش ثابت شد که این پسره خیلی نازنازی شده و لجباز . فکر کنم یه ده دقیقه ای گریه کرد و آخر دو طرف کمی کوتاه اومدیم و این شد که سپهر در یک اقدام بی سابقه 2 ساعت و 45 دقیقه خوابید و مامان وقت کرد خونه رو جمع و جور کنه و برای مهمونا که خاله صفورا،عمو رضا و کیارش جون بودن شام حاضر کنه. شب هم کلی با کیارش بازی کردن و با دادن کاسه ها بستنی از مهمونا پذیرایی کرد

شنبه عید غدیر بود و مامان و بابا خونه بودن. شب رفتیم شهر بازی. این دومین بار بود که شهربازی می رفتی. دفعه قبل پارک ارم بود که کلی از سوار شدن روی اسب ترسیده بودی و تا آخر نموندی اما اینبار. از ماشین که پیاده شدیم نشوندیمت روی سقف ماشین تا کفشهات رو پات کنیم با حالت ملتمسانه می خواستی که بریم گفتم صبر کن الان می ریم و سرتو کج کردی که باشه ولی با حالت گریه و هول. خیلی بانک بود تو واقعا بزرگ شدی پسرم.
اول که وارد شدیم و صدای جیغ ها رو شنیدی ترسیدی و حاضر نبودی سوار چیزی بشی. کمی دور زدیم و بعد سوار گوزن گردون شدی .من و بابا هم اومده بودیم بالا و کنارت بودیم که نترسی. اما هنوز خیلی آروم نبودی.بعد سوار فیل شدی.بعد ماشی که دیگه خیلی بهت خوش می گذشت و کیف می کردی حیف که دوربین نبرده بودیم.بعد هم اسب سواری کردی و برگشتیم.
دیروز بابایی می گفت که ازت می پرسیده سوار اسب شدی و تو دست تکون می دادی و میگفتی مامان .مثل همون شب. یعنی خاطره رو با جزییاتش می گفتی.
دیشب هم خونه عمو رضا بودیم که از کیارش می پرسیدن تو خوشگل کی ای و می گفت بابا.
تو هم نشسته بودی و نگاه می کردی صدا کردی بابا بابا. بابا پرسید تو خوشگل کی ای(اولین بار بود این سوالو ازت می پرسیدیم) با یه حالت متفاوت از همیشه گفتی مامان.ای جان که نفس من واست رفت.دوباره پرسید عزیز کی ای باز هم : مامان. این قشنگ ترین مامانی بود که تا حالا شنیده بودم.مامان
خوب از آخرین کارات هم گفتن صدای حیووناست مثل
گاو چی میگه؟ ما
ببعی؟ ب(با فتحه
پیشی؟ ماو
هاپو؟آپ آپ

دراکو هم اسم یه کارتون بیبی تی ویه که وقتی بابا میگه سلام دراکو تو هم فوری می گی:داکو

No comments: